loading...
داستان کوتاه عاشقانه و رومانتیک
. . . . بازدید : 11 سه شنبه 19 آذر 1392 نظرات (0)

عشق مادریمادر خسته  از  خرید  برگشت و به زحمت زنبیل سنگین  را
داخل خانه آورد. پسر بزرگش که منتظر بود جلو دوید و گفت:
مامان ، مامان وقتی  من تو حیاط بازی می‏کردم و بابا داشت
با تلفن صحبت می‏کرد.  تامی با ماژیک  روی  دیوار اتاقی که
شما تازه رنگش  کرده اید  نقاشی  کرد!!  مادر عصبانی به
اتاق تامی کوچولو رفت ، تامی از ترس زیر تخت قایم شده
بود مادر فریاد زد:  تو  پسر  خیلی  بدی  هستی  و  تمام
ماژیک‏ هایش  را  در  سطل آشغال  ریخت.  تامی از غصه داشت  گریه  میکرد.  ده دقیقه بعد وقتی
مادر وارد اتاق پذیرائی  شد  قلبش  گرفت.  تامی  روی  دیوار  با  ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده
بود  و  داخلش  نوشته  بود:  "مادر  دوست  دارم"
مادر در حالیکه اشک می‏ریخت به آشپزخانه برگشت و یک قاب خالی آورد .و آن را دور قلب آویزان کرد
.::تابلوی قرمز هنوز هم در اتاق پذیرائی بروی دیوار است::.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 41
  • بازدید کلی : 1,031